زندگی یک فرشته

تولد پسر عزیزم که بی شک زیباترین هدیه ی خدا به خانواده ی کوچک ماست، من را بر آن داشت که تجربیات و خاطرات زندگی مان را ثبت کنم. می خواهم خیلی چیزها در خاطرم بماند و روزی برایش بخوانم...

مقامات معمولی!

پنجشنبه, ۷ آبان ۱۳۹۴، ۰۴:۵۰ ب.ظ

با یاد خدا...


    ۱- در چند ماه اخیر، در مرز ونزوئلا و کلمبیا، درگیری های زیادی اتفاق افتاد و همین موضوع، باعث ایجاد تنش بین دو کشور شد. ونزوئلا به خصوص پس از درگذشت هوگو چاوز و با روی کار آمدن نیکولاس مادورو، دوران اقتصادی نابسامانی را سپری می کند؛ مردم با کمبود محصولات و کالاهای اساسی و پایه مواجهند، ارزش پول ملی؛ بولیوار به شدت پایین آمده و نرخ تورم هم رشد صعودی داشته، میزان درآمد مردم افت کرده و قدرت خرید هم کم شده است.


    چند وقت پیش یکی از دوستان ما از ونزوئلا به اکوادور آمده بود و تعریف می کرد که مثلا برای خرید شیر، یک نفر می رود به تعداد زیادی مغازه و سوپر مارکت در نقاط مختلف شهر -دوست ما، ساکن کاراکاس است- سر می زند و اگر در یکی از آنها، شیر پیدا کرد به بقیه هم زنگ می زند که بیایند و بخرند! یا دوستی دیگر می گفت برای خرید پوشک نوزاد، از مدت ها قبل از بدنیا آمدنش دست به کار شده بود و "به واسطه ی یک آشنا"، هر روز می رفته و چند بسته می خریده و حالا که فرزندش بدنیا آمده، خوشحال است که قرار نیست برای یک بسته پوشک، از این سر شهر به آن سر برود، آن هم در شرایطی که معلوم نیست گیرش بیاید یا نه! 


    در چنین شرایط گل و بلبلی، مادورو از مردم می خواهد به جهت حمایت از دولت، در روز...، ساعت یازده در محل... گرد هم بیایند و اتحاد خود را نشان بدهند. جمعیت یکپارچه قرمز پوش با پرچم های سه رنگ زرد، آبی و قرمز در طول یک خیابان عریض و طولانی ایستاده بودند، آواز می خواندند و دست می زدند! سکوی محل قرار گیری رئیس جمهور هم مملو از آدم بود، حتما نزدیکان و مقامات بودند. جالب این بود که کسی به صورت رسمی یعنی با کت و شلوار و به اصطلاح "مرتب و اتو کشیده" نبود، حتی مادورو!! خیلی ها با کاپشن های همرنگ پرچم ملی (زرد، آبی و قرمز) در مراسم حاضر شده بودند. بعد از سخنرانی رئیس جمهور، گروه موزیک کوچکی، شروع به نواختن آهنگی شاد کرد و اینجا بود که آقای رئیس جمهور... بله... با هیجان و مهارت! شروع به رقصیدن کرد... و بقیه هم او را همراهی می کردند. 


    تا پیش از آمدن به این منطقه، رئیس جمهور برایم "نهایت رسمیت" بود، حتی لبخند و خنده اش هم انگار در یک قاب رسمی قرار می گرفت. ولی اینجا داستان، جور دیگری است؛ روسای جمهور و مقامات رسمی، خیلی به مردم عادی نزدیک هستند، مثلا رافائل کوره-آ؛ رئیس جمهور اکوادور شنبه های هر هفته به طور مرتب در جمع مردم حاضر می شود و چند ساعت! صحبت می کند. از طرف دیگر در تجمعات و گردهمایی های مردمی، خیلی معمولی ظاهر می شوند، آواز می خوانند، بعضی هاشان هم که دستی در موسیقی دارند مانند چاوز فقید که گیتار می زد، به این نحو مردم را سر ذوق می آورند. 


    ۲- مدتی پیش، دوستم گفت: "میدونی وزیر کار اکوادور تو همین ساختمون شما زندگی می کنه؟!" با تعجب، پاسخ منفی دادم. ادامه داد: " چند روز پیش که از در ساختمون، بیرون می رفتم تا سوار ماشین بشم، همسرم آقایی رو بهم نشون داد که داشت از یه ماشین دیگه پیاده می شد و گفت که ایشون؛ وزیر کار هستن! البته من، درست ندیدمش." کنجکاو شدم و در اینترنت، جستجویی کردم و تصویرش را دیدم. به خودم گفتم: "تا حالا که ندیدمش، شاید در آینده، یه روزی ببینمش، بد نیست حداقل بدونم که بنده ی خدا، وزیره!" چند هفته بعد، به اتفاق پسر و دوستم وارد ساختمان شدیم، دم در از نگهبان خواستم که کارت آسانسور را بزند، باشه ای گفت و ادامه داد: "تا شما وارد آسانسور بشید، من میام"  و از در به سرعت بیرون رفت. داخل آسانسور، چند لحظه ای منتظر نگهبان بودیم که دیدیم خودش را سریع رساند و کارت را زد. در آسانسور بسته و پس از مدت کوتاهی، باز شد. خانم و آقایی نزدیک در بودند، عصر بخیری گفتیم و چون، کالسکه ی پسرم هم همراهمان بود، دوستم به آنها گفت: "اگر مایلید، بفرمایید... ولی جا به اندازه ی کافی نیست!" آنها هم لبخندی زدند و خیلی مودبانه از ما خواستند که راحت باشیم. در، بسته شد و من، تازه متوجه شدم که... بله... آقای وزیر بود! بدون محافظ، بدون تشریفات... تازه ما راهش هم ندادیم!

  • مادر جان

نظرات  (۲)

jaleeb bood
عالی بود مریم.نمیدونم چرا این متنتو ندیده بودم. بازم از متن های این مدلی بذار دوست دارم درباره کشورهای دیگه بدونم
پاسخ:
ممنونم... حتما.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی