لذت شیرین یک سالگی...
با یاد خدا...
یک سال می گذرد... از روزی که برای اولین بار، روی ماه فرزندم را دیدم.
یک سال می گذرد... از لحظه ای که برای نخستین بار، در آغوشش گرفتم و بوسیدمش.
یک سال می گذرد... از زمانی که دستان کوچکش را در دستانم گرفتم و از شوق، اشک ریختم.
یک سال می گذرد... و روز و شبمان با هم طی می شود. گریه ها و خنده هایش، بهترین آهنگ زندگی مان شده، و نفسش، آرام بخش وجودمان.
یک سال می گذرد... و لحظه به لحظه باز شدن و روییدن گل زندگی مان را شاهدیم؛ غلتیدن و پهلو به پهلو شدنش، نشستنش، افتادنش، کنجکاوی های دوست داشتنی اش، غریبی کردن هایش، ذوق زدن هایش، غذا خوردنش، علاقه ی عجیبش به مسواک، تلاش بی وقفه اش برای ایستادن، دندان های کوچکش، گاز گرفتن هایش، و نگاه های عزیزش که لذتمان را صد چندان می کند.
یک سال می گذرد... و حالا دلبندمان، یک پاییز، یک زمستان، یک بهار و یک تابستان را دیده است.
یک سال می گذرد... و زندگی مان با وجود این "فرشته ی کوچک"، رنگ و بوی زندگی گرفته است.
یک سال می گذرد... و ما هم یک ساله شدیم؛ مادر و پدری یک ساله...
یک سال می گذرد... و من برای تداوم شادی و امید زندگی مان دعا می کنم.
خدایا بخاطر همه ی الطافت سپاسگزاریم...
- ۹۴/۰۸/۲۳