زندگی یک فرشته

تولد پسر عزیزم که بی شک زیباترین هدیه ی خدا به خانواده ی کوچک ماست، من را بر آن داشت که تجربیات و خاطرات زندگی مان را ثبت کنم. می خواهم خیلی چیزها در خاطرم بماند و روزی برایش بخوانم...

"بولیوار"؛ اینجا، آنجا، همه جا!

شنبه, ۹ آبان ۱۳۹۴، ۰۳:۵۷ ب.ظ

با یاد خدا...


    ۱- وارد فرودگاه کاراکاس شدم. چمدان ها را تحویل گرفتم و بعد از کلی پرس و جو از این و آن، متوجه شدم که باید از قسمت گمرک عبور کنم. بارم، سنگین بود و چرخ دستی را به سختی هول می دادم. تعدادی باربر در گوشه ای از فرودگاه ایستاده بودند. هنوز حرفی نزده بودم که یکی از آنها، به سرعت جلو آمد و چرخ را گرفت. در طول مسیر هم، مدام حرف می زد که از قضا، اصلا هم نمی فهمیدم چه می گفت! وقتی به محل مورد نظر رسیدیم، تشکر کردم و خواستم که میزان کرایه ی حمل بار را بگوید؛ 

"پنج بولیوار، لطفا!" اول متوجه نشدم، دوباره تکرار کرد. اصلا فکر نمی کردم واحد پول ونزوئلا، دلار نباشد!!! به خودم گفتم: "عجب حکایتی شده، مگه میشه بولیوار، واحد پول باشه؟!" من حتی یک بولیوار هم نداشتم! تمام موجودی کیف پولم؛ یک پنج دلاری و چند یورو بود. رو کردم به آقای باربر و گفتم:

"عذر میخوام، من از اکوادور میام و بولیوار هم ندارم، میشه دلار بهتون بدم؟!!" با چشمان گشاد شده و لبخندی بزرگ پاسخ داد: "بله خانم، با کمال میل!" من هم پنج دلاری را تقدیمش کردم و مسیرم را ادامه دادم. حالت صورت مرد باربر، پیش چشمانم بود. چرا اینقدر ذوق زده شد؟! می دانستم که ونزوئلا، شرایط اقتصادی خوبی نداشت و درگیر اعتصاب و تظاهرات گروه های مردمی نسبت به وضعیت موجود بود. همان طور که در گوشه ای از سالن ایستاده بودم، به طور اتفاقی متوجه صحبت های دو نفر شدم؛ 

"خب امروز چطور بود؟ چقدر بالا و پایین رفته؟" 

"فعلا که یک به هشتاده! هشتاد بولیوار بده، فقط یک دلار بگیر!!! اینم اوضاع اینجاس، بعید میدونم کنترل بشه..." 

    به این ترتیب و به شکلی کاملا تصادفی، دلیل خوشحالی مرد باربر را متوجه شدم... او از من، پنج بولیوار خواست و من با سخاوت تمام! چهارصد بولیوار ناقابل پیشکش کردم. 


    پانوشت: این خاطره مربوط به مارس ۲۰۱۴ بود. در حال حاضر (نوامبر ۲۰۱۵)، هر یک دلار آمریکا معادل هشتصد بولیوار است.


    ۲- یکی از همین شب ها، به همسرم گفتم: "راستی شنیدی سیمون بولیوار به فضا هم رفته؟!!" تعجب کرد و چییییی میگیییییه کشداری گفت. ادامه دادم:

    "باور کن راس میگم، هفت سال پیش رفته!"با حیرت پاسخ داد:

    "حتما یه فضانوردی، چیزی رو به اسم بولیوار به فضا برده یا شایدم یه جایی رو اونجا به نامش، نامگذاری کردن." البته یک چیزی در همین مایه ها بود. بیست و نهم اکتبر مصادف بود با هفتمین سالگرد پرتاب "ماهواره ی سیمون بولیوار" به فضا. تصاویر آن روز را از تلویزیون دیدم، پرتاب ماهواره در حضور "هوگو چاوز"؛ رئیس جمهور فقید ونزوئلا و "ا-وو مورالس"؛ رئیس جمهور بولیوی انجام شد. با خودم فکر کردم که؛ "فقط مانده بود بولیوار را به فضا بفرستند..." مجری بخش خبری هم مرتب از چاوز خدا بیامرز، با عنوان "رهبر انقلاب بولیواری" یاد می کرد.


    پانوشت: بیشتر مواقعی که خبرهای ونزوئلا را گوش می دهم، تقریبا محال است که اسمی از بولیوار به میان نیاید. انگار همه چیز به بولیوار بسته شده؛ واحد پول، انقلاب بولیواری، جمهوری بولیواری ونزوئلا، ماهواره ی سیمون بولیوار، مجسمه های متعدد بولیوار، خیابان ها و میادین سیمون بولیوار و... 


    ۳- فکر می کنم بیخود و بیراه نیست این همه "قدر شناسی" از یک رهبر آزادی بخش؛ ، که اگر تلاش های بی وفقه اش نبود، شاید امروز ونزوئلا، کلمبیا، اکوادور، پرو و بولیوی وضعیت دیگری داشتند. 


    پانوشت: سیمون خوزه آنتونیو د لا سنتیسیما ترینیداد بولیوار پونته پالاسیوس ای بلنکو معروف به سیمون بولیوار؛ نظامی و سیاستمدار ونزوئلایی (۱۸۳۰-۱۷۸۳)، بنیانگذار جمهوری های کلمبیا و بولیوی و یکی از چند چهره ی برجسته ی آزادی طلب آمریکای لاتین در برابر سلطه ی اسپانیایی ها بود.

  • مادر جان

نظرات  (۲)

خیلی جالب بود مریم جون.تشکر 
پاسخ:
قربانت، ممنون.
خوشم اومد مریمی
پاسخ:
قربانت...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی